ادیم روی سهیلیم هر کجا بنمود غلام چشمه عشقیم هر کجا بگشاد
پس دریچه دل صد در نهانی بود که بسته بود خدا بنده خدا بگشاد
در این سرا که دو قندیل ماه و خورشیدست خدا ز جانب دل روزن سرا بگشاد
الست گفت حق و جان ها بلی گفتند برای صدق بلی حق ره بلا بگشاد
931
مها به دل نظری کن که دل تو را دارد به روز و شب به مراعاتت اقتضا دارد
ز شادی و ز فرح در جهان نمی گنجد دلی که چون تو دلارام خوش لقا دارد
ز آفتاب تو آن را که پشت گرم شود چرا دلیر نباشد حذر چرا دارد
ز بهر شادی توست ار دلم غمی دارد ز دست و کیسه توست ار کفم سخا دارد
خیال خوب تو چون وحشیان ز من برمد که صورتیست تن بنده دست و پا دارد
مرا و صد چو مرا آن خیال بی صورت ز نقش سیر کند عاشق فنا دارد
برهنه خلعت خورشید پوشد و گوید خنک کسی که ز زربفت او قبا دارد
تنی که تابش خورشید جان بر او آید گمان مبر که سر سایه هما دارد
بدانک موسی فرعون کش در این شهرست عصاش را تو نبینی ولی عصا دارد
همی رسد به عنان های آسمان دستش که اصبع دل او خاتم وفا دارد
غمش جفا نکند ور کند حلالش باد به هر چه آب کند تشنه صد رضا دارد
فزون از آن نبود کش کشد به استسقا در آن زمان دل و جان عاشق سقا دارد
اگر صبا شکند یک دو شاخ اندر باغ نه هر چه دارد آن باغ از صبا دارد
شراب عشق چو خوردی شنو صلای کباب ز مقبلی که دلش داغ انبیا دارد
زمین ببسته دهان تاسه مه که می داند که هر زمین به درون در نهان چه ها دارد
بهار که بنماید زمین نیشکرت از آن زمین به درون ماش و لوبیا دارد
چرا چو دال دعا در دعا نمی خمد کسی که از کرمش قبله دعا دارد
چو پشت کرد به خورشید او نمازی نیست از آنک سایه خود پیش و مقتدا دارد
خموش کن خبر من صمت نجا بشنو اگر رقیب سخن جوی ما روا دارد
932
مها به دل نظری کن که دل تو را دارد که روز و شب به مراعاتت اقتضا دارد
ز شادی و ز فرح در جهان نمی گنجد که چون تو یار دلارام خوش لقا دارد
همی رسد به گریبان آسمان دستش که او چو سایه ز ماه تو مقتدا دارد
به آفتاب تو آن را که پشت گرم شود چرا دلیر نباشد حذر چرا دارد
چرا به پنجه کمرگاه کوه را نکشد کسی که ز اطلس عشق خوشت قبا دارد
تو خود جفا نکنی ور کنی جفا بر دل بکن بکن که به کردار تو رضا دارد
چرا نباشد راضی بدان جفای لطیف که او طراوت آب و دم صبا دارد
در آتش غم تو همچو عود عطاریست دل شریف که او داغ انبیا دارد
خمش خمش که سخن آفرین معنی بخش برون گفت سخن های جان فزا دارد
933
میان باغ گل سرخ های و هو دارد که بو کنید دهان مرا چه بو دارد
به باغ خود همه مستند لیک نی چون گل که هر یکی به قدح خورد و او سبو دارد
چو سال سال نشاطست و روز روز طرب خنک مرا و کسی را که عیش خو دارد
چرا مقیم نباشد چو ما به مجلس گل کسی که ساقی باقی ماه رو دارد
به باغ جمله شراب خدای می نوشند در آن میانه کسی نیست کو گلو دارد
عجایبند درختانش بکر و آبستن چو مریمی که نه معشوقه و نه شو دارد
خاطرات من...
ما را در سایت خاطرات من دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : nader kalayefarsi15728 بازدید : 308 تاريخ : سه شنبه 7 خرداد 1392 ساعت: 12:18